مهد کودک قهرمانان ۴ اخر
همه سر میز نشسته بودن و نقاشی میکردن باکوگو یک دفعه سرشو اورد و بالا با هیجان نگاه کرد
باکوگو : من المایت رو کشیدم !
دکو اضافه شد و پرید هوا
دکو : منم همینطور !
باکوگو : ولی من میخواستم بکشمش
دکو : من !
باکوگو : من !
تو : عیبابا...باز این دوتا افتادن به جون هم...بچه ها بس کنید !
و هردو ساکت میشن
تو : هوف...
بعد این زنگ بلند شدی وسایلت رو جمع کردی و کیفت رو برداشتی و میخواستی بری که بچه ها مانعت شدن
دکو : کجا داری میری ؟...
تو : اهم...خب...
کامیناری : نرو
اوراراکا : آره تو عالی هستی
باکوگو : نمیتونی تنهامون بزاری
کیریشیما : با تو خیلی خوش میگذره
تو : هم...خب باشه
تو لبخندی میزنی کنارشون زانو میزنی و اونا بغلت میکنن
تو : همیشه کنارتونم کوچولو ها
ـــــــــــــــ
تموم شد دیگه طبق معمول کوتاه بود ولی گوگولی
لایک و کامنت و فالو یادت نره نفلههه
باکوگو : من المایت رو کشیدم !
دکو اضافه شد و پرید هوا
دکو : منم همینطور !
باکوگو : ولی من میخواستم بکشمش
دکو : من !
باکوگو : من !
تو : عیبابا...باز این دوتا افتادن به جون هم...بچه ها بس کنید !
و هردو ساکت میشن
تو : هوف...
بعد این زنگ بلند شدی وسایلت رو جمع کردی و کیفت رو برداشتی و میخواستی بری که بچه ها مانعت شدن
دکو : کجا داری میری ؟...
تو : اهم...خب...
کامیناری : نرو
اوراراکا : آره تو عالی هستی
باکوگو : نمیتونی تنهامون بزاری
کیریشیما : با تو خیلی خوش میگذره
تو : هم...خب باشه
تو لبخندی میزنی کنارشون زانو میزنی و اونا بغلت میکنن
تو : همیشه کنارتونم کوچولو ها
ـــــــــــــــ
تموم شد دیگه طبق معمول کوتاه بود ولی گوگولی
لایک و کامنت و فالو یادت نره نفلههه
- ۲.۷k
- ۱۰ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط